آنیساآنیسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
عروسی مامان وباباعروسی مامان وبابا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

آنیسا ثمره عشق ابدی ما

گل من سرماخورده

عزیزدلم از حال وهوای 10 روز گذشته از 9ماهگی ات بگویم : امروز دقیقا 14 روز است که سرماخورده ای ...وانقدر شبانه روز نگران احوال نااحوالت بودم وغصه ات را خوردم وهی گفتم :درد وبلایت به جانم،که خودم هم 1هفته تمام سرماخوردم وآنقدر حالم بد بود که تا بحال همچنین سرمایی مرا نگرفته بود...که اگر تو نبودی محال بود بتوانم از جایم تکان بخورم ولی حال تورا که میدیدم اصلا متوجه خودم نبودم ...ومدام در آشپزخانه در حال درست کردن غذاهای مقوی وآب میوه گرفتن و اسپند دود کردن وتصویه کردن آب برای دستگاه بخور سردت بودم... سخت گذشت خیلی سخت....اولین تجربه ام از مریضی تو بود وتنها بودم بابایی هم گفتم که به خاطر سمت جدیدش دیگر مثل روزهای خوب گذشته مان نمی توانست&nbs...
28 مهر 1392

آسمانی

منـــاجــات خدای من گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم. گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یک...
23 مهر 1392

2 نصفه شب...

ساعت 2 از نیمه شب میگذره وامروز 26 شهریور 92 ...یه روز نسبتا گرم وشرجی  ....وتو وبابایی در خواب ناز هستید....با خودم خلوت کردم ..خودی که خیلی وقت است به آن سر نزده ام.....همه چیزم تو شده ای ...دیگر به خودم نمی رسم .....پاره تنم منتی برایت نباشد........ولی 7ماه وهشت روز است که مادر شده ام..... مادر واژه عجیبی ست تا به این روزها نمی رسیدم درکش نمی کردم...قبلا مادر نامی بود که تنهاصدامیکردم ....و اکنون من مادم مادر یعنی عشق محض مادر یعنی زنده شدن با یک لبخند پاک مادر یعنی فراموش کردن تمام خستگی با یک در آغوش گرفتن مادر یعنی بوئیدن زیرگلو مادر یعنی ساعت ها زل زدن به چهره فرزندش مادر یعنی خوابیدن شبهنگام از خستگی ...اما...ب...
18 مهر 1392